یه روز دختره به بهونه استخر از خونه میزنه بیرون و میره سر قرار. سر قرار پسره ازش می پرسه: امروز با چه بهونه ای زدی بیرون ؟ میگه به بهانه استخر ، پسره هم میگه خب اگه با این سروضع بری خونه که میفهمن! بیا خونه ما سر تو خیس کن بعد برو... دختره هم قبول میکنه دختره میره حموم تو این موقع پسره به دوستاش زنگ میزنه ... دوستاش که میرسن یکی یکی میرن توی حموم... آخری که میره هر چی منتظر میمونن بیرون نمیاد وقتی میرن توی حموم می بینن هر دوی اونا رگ دستشون رو زدن و پسره با خونش نوشته بود : نامـردا . . . خواهرم بود
چشمانم دیگر خسته اند
از بس چشم به در دوخته اند
از بس چشم به انتظار تو بوده اند
چشم به انتظار تو
انتظار آمدن تو
چشمانم دیگر خسته اند
از بس چشم به در دوخته اند
از بس چشم به انتظار تو بوده اند
چشم به انتظار تو
انتظار آمدن تو
انتظار دیدن تو
پس بیا....که زنده بودنم وابسته است به زنده بودن و دیدن تو!!
چشمانم دیگر خسته اند
از بس چشم به در دوخته اند
از بس چشم به انتظار تو بوده اند
چشم به انتظار تو
انتظار آمدن تو
انتظار دیدن تو
پس بیا....که زنده بودنم وابسته است به زنده بودن و دیدن تو!!